معنی پندار و تصور

حل جدول

پندار و تصور

انگار، ایهام، پنداشت، اندیشه، توهم، خیال، گمان

فرض

انگار، خیال


پندار و خیال

تصور


خیال و تصور

پندار


تصور و خیال

وهم، پندار


پندار و گمان

وهم، تصور، خیال

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

پندار

گمان، خیال، تصور: مشو غرّه بر حُسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش (سعدی: ۱۷۵)،
اندیشه،
(بن مضارعِ پنداشتن و پنداریدن) [قدیمی، مجاز] = پنداشتن
پندارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دورپندار، نیکوپندار،
(اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] عُجب، غرور، تکبر، خودبینی: نبیند مدعی جز خویشتن را / که دارد پردۀ پندار در پیش (سعدی: ۸۹)،

لغت نامه دهخدا

پندار

پندار. [پ ِ] (اِمص، اِ) تکبر و عجب را گویند. (برهان قاطع). و بمعنی... خود را بزرگ پنداشتن نیز آمده است. (برهان قاطع). بادسری. خودبینی. باد. برمنشی. خودپسندی. خودپرستی. نخوت. پغار. منی. برتنی. (مقابل فروتنی). بزرگ خویشتنی. (کیمیای سعادت). خویشتن بینی.کبر. استکبار. خودفروشی. بالش. خودنمائی. خودستائی.خودخواهی. بطر: نور من در جنب نور حق ظلمت بود عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت عزت من در جنب عزت حق عین پندار شد. (تذکرهالاولیاء عطار).
ای بر در بامداد [کذا] پندار
فارغ چو همه خران نشسته
نامت بمیان مردمان در
چون آتشی از خیار جسته.
انوری.
برو پیل پندار از کعبه ٔ دل
برون ران کز این به وغائی نیابی.
خاقانی.
چو خطبه ٔ لمن الملک بر جهان خواند
برون برد ز دماغ جهانیان پندار.
ظهیر (از فرهنگ سروری).
گرچه حجاب تو برون از حد است
هیچ حجابیت چو پندار نیست.
عطار.
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست.
عطار.
چون همه ٔ رخت تو خاکستر شود
ذرّه ٔ پندار تو کمتر شود.
عطار.
یکی را که پندار در سر بود
مپندار هرگز که حق بشنود.
سعدی.
نبیند مدعی جزخویشتن را
که دارد پرده ٔ پندار در پیش.
سعدی (گلستان).
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده ٔ پندار بماند.
حافظ.
رندی ئی کان سبب کم زنی من باشد
به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.
اوحدی.
بندگی طاعت بود پندار نی
علم دانستن بود گفتار نی.
امیرحسینی سادات.
فرمودند کار صاحب پندار در این راه بغایت مشکل است. (بخاری). || خیال و تصور. (برهان قاطع). گمان. خیاله. تخیل. ظن. وهم. حَسبان. (منتهی الارب). ترجمه ٔ هومت به پندار نیک، خوب نیست و پنداشت نیک بهتر است. پندار بمعنی پنداشت و بمعنی کبر و عجب در فردوسی نیامده است. و در دو جا که در لغت نامه ها استشهاد کرده اند یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از ابیات الحاقی است:
بتو حاجت آنستم ای مهربان
که پندار باشی و روشن روان.
فردوسی.
ز دشمن چه آید جز اینها بگوی
جز این است آیین و پندار اوی.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1638 س 23 در ابیات الحاقی).
پای برفتار یقین سر شود
سنگ به پندار یقین زر شود.
نظامی.
بخسرو بیش از آنش بودپندار
کزان نیکوترش باشد طلبکار.
نظامی.
لیکن ار کس حریف پنداری
عقل طعن آورد براین پندار.
خاقانی.
گفت کان شهباز در نسرین گردون ننگرد
بر کبوتر پر گشاید اینت پنداری خطا.
خاقانی.
هر جا که در ره آمد لاف یقین بسی زد
لکن نصیب جانان پندار یا گمان نیست.
عطار.
به پندار نتوان سخن گفت زود
نگفتم ترا تا یقینم نبود.
سعدی.
ندیدم چنین نیک پندار کس
که پنداشت عیب من اینست و بس.
سعدی.
مشو غرّه بر حسن گفتار خویش
بتحسین نادان و پندار خویش.
سعدی (گلستان).
|| فکر. (برهان قاطع). اندیشه:
صد چون مسیح زنده ز انفاسش
روح الامین تجلی پندارش.
ناصرخسرو.
|| معنی پندار در اشعار ذیل معلوم نیست و شاید در بعض آنها ریاء و چشم دیدی باشد:
چه زنار مغ در میانت چه دلق
که در پوشی از بهر پندار خلق.
سعدی.
ای بناموس کرده جامه سفید
بهر پندار خلق و نامه سیاه.
سعدی (گلستان).
|| پنداشتن. || (فعل امر) امر از پنداشتن و بر این قیاس، پنداشت. (فرهنگ رشیدی). || (نف مرخم) مخفف پندارنده: نیکوپندار؛ نیکوپندارنده.

پندار. [پ َ] (اِخ) پیندار. بزرگترین شاعر غزل سرای یونان متولد در سی نوسفال (441-521 ق. م.). مجموعه ٔ اشعار وی بنام اپی نی سیا در ستایش پهلوانان فاتح مصارعات و مسابقات یونانی است. تهور در افکار و استعارات و حسن تألیف و برجستگی و علو انشاء و کثرت تشبیهات از صفات ممتازه ٔ غزلیات اوست معذلک اشعار وی گاهی از ابهام و اطناب خالی نیست.

پندار. [پ ِ] (اِخ) شیخ... الکردی السبحانی. یکی از اجداد شیخ زاهد تاج الدین ابراهیم گیلانی مرشد شیخ صفی الدین جد پادشاهان صفوی است. (از حبیب السیر چ طهران جزو 4 از ج 3 ص 325).


تصور

تصور. [ت َ ص َوْ وُ] (ع مص) صورت شدن. (تاج المصادر بیهقی). صورت و پیکر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || افتادن: ضربه فتصور؛ زد او را پس بیفتاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نزدیک شدن به افتادن: و طعنه فتصور؛ ای مال الی السقوط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || صورت کردن با خویشتن. (تاج المصادر بیهقی). با خود صورت کردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || صورت بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در دل خود صورت چیزی بستن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پنداشتن. انگاشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِ) پندار و گمان و خیال وهم و فکر و قیاس و اندیشه و تفکر و تأمل و دریافت و فهم و ادراک. (ناظم الاطباء): و آلتهای حفظ و ذکر و تخیل و توهم و تعقل و تذکر و تصور موجود کرد. (سندبادنامه ص 315).
گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود
میروی و مقابلی، غایب و در تصوری.
سعدی.
گفتم تصور مرگ از خیال به در کن و وهم بر طبیعت مستولی مگردان. (گلستان).
آنچه من دیدم تصور بود آیا در خیال
وین که می بینم به بیداری است یارب یا بخواب.
سلمان ساوجی.
|| (اصطلاح منطق) حصول صورت چیزی در عقل. (از تعریفات جرجانی). به اصطلاح اهل منطق حصول صورت شی ٔ در عقل بغیر حکم چنانکه تصور زید و عمرو و بکر و تصور غلام زید. (غیاث اللغات). ادراک ماهیت چیزی است بدون آنکه حکمی به نفی یا اثبات بر آن صادر شده باشد. (از تعریفات جرجانی). هر علمی و ادراکی که چون آن را اعتبار کنند، مجرد یابند از حکم، چه به اثبات و چه به نفی. مثال: حیوان ناطق. (از اساس الاقتباس).

مترادف و متضاد زبان فارسی

پندار

اندیشه، انگار، ایهام، پنداشت، تصور، توهم، خیال، ظن، فرض، فکر، گمان، وهم


تصور

اندیشه، انگار، پندار، تخیل، تفکر، خیال، زعم، فکر، گمان، مخیله، وهم،
(متضاد) تصدیق، اندیشه کردن، اندیشیدن، انگاشتن،
(متضاد) تصدیق کردن

معادل ابجد

پندار و تصور

959

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری